استعمارزدایی 101: معنا، حقایق و مثال ها


«استعمارزدایی» اصطلاحی است که ممکن است در فضاهای مترقی شنیده باشید، به ویژه در هنگام گفتگو در مورد عدالت ترمیمی، حقوق بومی، ضد نژادپرستی و غیره. چه مفهومی داره؟ در این مقاله، دو تعریف اصلی از استعمارزدایی، پنج واقعیت مهمی که باید در مورد آن بدانید و سه مثال از استعمارزدایی در عمل را بررسی خواهیم کرد.

استعمارزدایی می تواند اشاره به استقلال کشوری داشته باشد (همانطور که هند از امپراتوری بریتانیا انجام داد)، اما همچنین می تواند به «استعمار زدایی» فضاها و نهادها از تأثیرات فرهنگی و اجتماعی استعمار اشاره کند. این اصطلاح اغلب توسط فعالان محلی استفاده می شود.

استعمار زدایی چیست؟

استعمار زدایی به دو صورت استفاده می شود: در رابطه با روند استقلال یک کشور یا به عنوان یک فرآیند اجتماعی، فرهنگی و روانی.

استعمار زدایی به عنوان فرآیند استقلال یک کشور

برای تعریف اولیه استعمارزدایی، ابتدا باید بدانیم استعمار چیست. استعمار زمانی است که قدرتی قوم یا منطقه ای را تصرف می کند و فرهنگ و ارزش های آنها را تحمیل می کند. مصر باستان و روم باستان استعمار را انجام می دادند، اما اروپا این روند را در پروژه ای چند صد ساله مدرن کرد. در اواخر قرن پانزدهم، اروپا یک مسیر دریایی را در اطراف آفریقای جنوبی و آمریکا کشف کرد. کشورهایی مانند انگلستان، فرانسه، اسپانیا، پرتغال و جمهوری هلند شروع به “کشف” و استعمار مکان هایی در آمریکای جنوبی و شمالی، آفریقا، هند و استرالیا کردند. استعمار و تجارت برده ارتباط تنگاتنگی با هم داشتند و همچنین شیوع بیماری هایی مانند آبله. در آمریکای شمالی، مرگ و میر در برخی از جوامع بومی تقریباً 100٪ بود.

بین سال های 1492-1914، کشورهای اروپایی بیش از 80 درصد از زمین های جهان را تسخیر کردند. در آغاز قرن بیستم، بسیاری از امپراتوری ها تسلط خود را بر مستعمرات از دست داده بودند و به تدریج کشورهای بیشتری استقلال یافتند. اصطلاح «استعمارزدایی» در دهه 1930 ابداع شد.

استعمار زدایی به عنوان یک فرآیند اجتماعی، فرهنگی و روانی

استعمار آثار اجتماعی، فرهنگی و روانی دارد. پس از قرن‌ها استعمار، جوامع مستعمره شده از آنچه در گذشته بودند فاصله زیادی دارند. احزاب نمی توانند به سادگی «به عقب برگردند». ارزش ها، رویه ها، قوانین، فرهنگ غالب و غالباً به جای استعمارگر باقی می مانند. مردم بومی هنوز در حاشیه هستند و مورد تبعیض قرار می گیرند. میراث تجارت برده، که افراد مستعمره را به مکان هایی در سرتاسر جهان آورد، نیز قابل فراموشی نیست. در این زمینه، استعمار زدایی، همانطور که بخشی از «تواریخ صلح» آن را تعریف می کند، «ساختارشکنی یا از بین بردن ایدئولوژی های استعماری و به چالش کشیدن برتری تفکر و رویکردهای غربی است». بر خلاف استعمار زدایی به عنوان یک فرآیند استقلال رسمی، در الگوهای فکری، سوگیری ها، سیاست ها، ارزش ها و بسیاری موارد دیگر حفاری می کند.

چه پنج حقیقتی را همه باید بدانند؟

از آنجایی که استعمارزدایی دو معنی دارد، دانستن زیادی در مورد آن وجود دارد. در اینجا پنج مورد از مهمترین واقعیت ها آورده شده است:

#1. جنگ جهانی دوم یک کاتالیزور بزرگ برای استعمار زدایی بود

بسیاری از امپراتوری ها در قرن های 18 و 19 مستعمرات خود را از دست دادند، اما اروپا همچنان دارایی های قابل توجهی بود. با توجه به Map As History، تسلط اروپا در آفریقا به ویژه در سال 1939 قوی بود. با این حال، پس از جنگ جهانی دوم، کشورهای اروپایی کمتر ثروتمند بودند و کمتر قادر به کنترل مستعمرات دور بودند. این جنگ این توهم را که قدرت های اروپایی مانند بریتانیا و فرانسه فنا ناپذیر هستند در هم شکست، در حالی که ژاپن که کره را مستعمره کرده بود، پس از شکست در سال 1945، قدرت خود را در آنجا از دست داد.

پس از سال 1945، با کسب استقلال کشورهایی مانند هند، پاکستان و مالزی، موجی از استعمار زدایی جهان را فرا گرفت. مستعمرات آفریقایی نیز از بریتانیا، ایتالیا، فرانسه، بلژیک، اسپانیا و پرتغال استقلال یافتند.

#2. استعمارزدایی اغلب خشونت آمیز است

قدرت های استعماری به ندرت بدون درگیری سقوط می کنند، بنابراین خشونت اجتناب ناپذیر است. شورش ها به طرز وحشیانه ای سرکوب می شوند، رهبران شکنجه و زندانی می شوند و حتی شورش های مسالمت آمیز مجازات می شوند. جنگ الجزایر (1954-1962) برای استقلال الجزایر از فرانسه، که این کشور را در سال 1830 اشغال کرده بود، انجام شد. این جنبش سال ها قبل از آن در سال 1914 آغاز شد، اما پس از آن که فرانسه وعده خود مبنی بر دادن خودمختاری بیشتر به کشور پس از جهانی را زیر پا گذاشت. جنگ جهانی دوم، همه چیز به خشونت تبدیل شد. جبهه آزادیبخش ملی در سال 1945 جنگ چریکی را آغاز کرد. فرانسه با شکنجه و تجاوز به غیرنظامیان پاسخ داد. در سال 2018، فرانسه به شکنجه سیستماتیک مردم در جنگی که جان 1.5 میلیون الجزایری را گرفت، اعتراف کرد.

حتی استعمار زدایی که ادعا می شود «بی خون» است، اینطور نیست. استقلال هند در سال 1947 از بریتانیا نمونه ای از قدرت اعتراضات غیرخشونت آمیز در نظر گرفته می شود، اما سال ها مبارزه خشونت آمیز منجر به مبارزات انتخاباتی گاندی شد. انقلابیون برای ترور و بمب گذاری برنامه ریزی می کنند. در سال 1919، نیروهای بریتانیایی حداقل 379 معترض غیرمسلح طرفدار استقلال (از جمله کودکان) را در امریتسار کشتند. به هر طریقی، خشونت همیشه بخشی از استعمار زدایی است.

#3. استعمار تمام نشده است

برخی از مردم در مورد استعمار به عنوان چیزی از گذشته صحبت می کنند، اما کارشناسان می گویند که این واقعیت تأثیر مستمر استعمار را رد می کند. بخشی از گفتگو به این موضوع می پردازد که چگونه رهبران کانادایی در مورد کانادا به گونه ای صحبت می کنند که گویی یک قدرت غیراستعماری است. این رهبران به جای پذیرش مسئولیت، تقصیر را (اغلب به انگلیس) منتقل کردند و به تمرکز شهرک نشینان و منافع آنها ادامه دادند. کانادا همچنین از طریق اقداماتی مانند آزار و اذیت، حذف و پیگرد قانونی اعضای Wet'suwet'en Nation که به ساخت خط لوله اعتراض کردند، به نقض حقوق مردم اولین ملل ادامه می دهد. این در حالی است که خطوط لوله در قلمرو اجدادی واگذار نشده ساخته شده اند. ساختن چیزهایی مانند خطوط لوله در زمین مردم ملل اول – در نقض حاکمیت آنها – فقط یک بار دیگر استعمار است.

#4. استعمار بر تغییرات آب و هوایی تأثیر می گذارد

نگرش های استعماری گذشته (و حال) حتی بر تغییرات آب و هوا تأثیر می گذارد. در دهه 1700، استعمارگران بریتانیایی در استرالیا سوزاندن کنترل شده را که گروه‌های بومی قرن‌ها انجام می‌دادند، ممنوع کردند. مطالعات آنچه را که مردم بومی سال‌ها می‌دانستند ثابت می‌کنند. سوزاندن کنترل شده برای مدیریت خوب آتش و تنوع زیستی ضروری است. بسیاری از کارشناسان همچنین بین نگرش های استعماری و نحوه برخورد کشورهایی مانند ایالات متحده و کانادا با زباله ها ارتباط برقرار می کنند. اگر سیاه پوست، بومی یا اسپانیایی تبار هستید، احتمال استفاده از شهرستان شما به عنوان محل تخلیه بسیار بیشتر از سفیدپوستان است. استعمار ممکن است متفاوت از گذشته به نظر برسد، اما کشورهای استعمارگر همچنان بر دیگران کنترل دارند.

#5. استعمارزدایی می تواند به استعمار تبدیل شود

شاید تعجب آور نباشد که استعمار زدایی به عنوان یک فرآیند فرهنگی و روانی خود می تواند به استعمار تبدیل شود. این اغلب به شکل ذهنیت “نجات سفیدپوست” در می آید. افراد سفیدپوست خوش‌نیت اغلب درگیر انجام «کار درست» می‌شوند، اما بر گروه‌هایی که قرار است رهبری کنند، صحبت می‌کنند و تسلط می‌یابند. در «زمان استعمار زدایی از جنبش استعمارزدایی فرا رسیده است»، روند استعمار زدایی دارای چندین ویژگی است، از جمله استفاده از زبانی که «هژمونی اروپا و آمریکای شمالی را بر بقیه جهان تقویت می‌کند» و «عدم تعهد به عدالت». و درگیر شدن با جنبش‌های تحت رهبری جامعه برای عدالت و رهایی فرآیند استعمار زدایی، «تنوع» را با استعمارزدایی در هم می‌آمیزد و در بررسی انتقادی نحوه عملکرد قدرت ناکام است. از آنجایی که استعمارزدایی به یک کلمه رایج رایج تبدیل می‌شود، سازمان‌ها (و افرادی) که برای درک معنای واقعی آن کار را انجام نداده‌اند، از آن استفاده می‌کنند. این فقط شکل دیگری از استعمار است.

استعمارزدایی در عمل چگونه است؟

استعمار زدایی به عنوان یک فرآیند استقلال ملت ها اغلب به شکل جنگ است، اما تعریف دیگر چطور؟ استعمار زدایی به عنوان یک فرآیند اجتماعی، فرهنگی و روانی چگونه به نظر می رسد؟ در اینجا سه ​​نمونه آورده شده است:

استعمار زدایی سیستم های غذایی

وقتی کشورها کشورهای دیگر را مستعمره می کنند، سعی می کنند همه چیز از جمله سیستم های غذایی را تغییر دهند. به عنوان مثال آمریکای شمالی را در نظر بگیریم. برای هزاران سال، مردم محلی به کشاورزی و شکار مشغول بودند. بر اساس پستی در شبکه انقلاب غذایی، اینها سیستم های پیچیده ای هستند که از تنوع زیستی محافظت می کنند، به محصولات اجازه می دهند حتی در شرایط آب و هوایی شدید رشد کنند و گیاهان را در برابر آفات مقاوم تر می کنند. زمانی که مستعمره‌نشینان وارد شدند، با بیرون راندن مردم بومی و ممنوعیت کشاورزی یا شکار، همه چیز را به هم زدند. دولت ایالات متحده همچنین جمعیت بومی را مجبور کرد که با غذاهایی مانند گوشت کنسرو شده، محصولات لبنی، شکر و سایر محصولاتی که بخشی از رژیم غذایی سنتی نیستند، زندگی کنند. امروزه ناامنی غذایی و همچنین مشکلات سلامتی مرتبط با رژیم های غذایی ناسالم همچنان گسترده است. استعمارزدایی از سیستم غذایی مانند حفظ دانش سیستم‌های کشاورزی سنتی، لابی کردن برای حاکمیت غذایی، تلاش برای بازگرداندن زمین‌های دزدیده شده و موارد دیگر است.

استعمار زدایی مراقبت از سلامت روان

آیا مراقبت از سلامت روان مبتنی بر علم نیست؟ چگونه می توان این را “استعمار” کرد؟ مانند هر چیز دیگری استعمار شده است: یک قدرت استعماری یک ملت را اشغال می کند و دیدگاه های خود را در زمینه روانشناسی، سلامت روان و درمان تحمیل می کند. امروزه، این بدان معناست که اکثر مردم روانشناسان یا کارشناسانی را که سفیدپوست نیستند نمی شناسند، یا اینکه بسیاری از فرهنگ های غیر غربی بسیاری از مسائل مربوط به سلامت روان را متفاوت می بینند. حوزه سلامت روان نیز از طریق ترویج نژادپرستی و اصلاح نژادی درد وحشتناکی ایجاد کرده است. استعمار زدایی شامل در نظر گرفتن تاریخچه مراقبت از سلامت روان، کاوش مدل های درمان جمعی و درک تأثیر نژادپرستی نسلی و استعمار است.

استعمار زدایی از آموزش و پرورش

در کشورهایی که تحت تأثیر قدرت‌های استعماری قرار گرفته‌اند، آموزش از دوران پیش‌دبستانی به صورت مستعمره در می‌آید و تا آموزش عالی گسترش می‌یابد. چندی پیش نبود که آموزش حتی برای همه قابل دسترسی نبود، و علیرغم پیشرفت هایی که در زمینه هایی مانند برابری جنسیتی صورت گرفته است، مشکلات دسترسی امروزه همچنان وجود دارد. زمانی که فرد وارد مدرسه می شود، بیشتر برنامه های درسی با کتاب ها، روش ها و ایده های نویسندگان و دانشمندان غربی پر می شود. دانش پیش از استعمار و متفکران فرهنگ های دیگر نادیده گرفته می شوند یا به عنوان یک تفکر بعدی اضافه می شوند. تغییر برنامه درسی شروع خوبی است، اما “استعمار زدایی از قفسه کتاب” (یک عبارت محبوب در رسانه های اجتماعی) هدف نهایی نیست. استعمار زدایی از سیستم آموزشی همچنین به معنای بررسی ساختارهای قدرت، ارزش (و چه کسی) در کلاس درس، نحوه حل تعارضات، نحوه حمایت از دانش آموزان و کارکنان و غیره است.

دیدگاهتان را بنویسید